
مالدونادو لبخندی زد و گفت برایش خیلی عجیب است که این موقع صبح در سنبورنس خیابان مادرو باشد. درحقیقت میخواست موضوع صحبت را عوض کند. خودش را سرزنش میکرد که چرا حرف را به اینجا کشانده؛ خوش نداشت دراینباره به کسی چیزی بگوید، حتی به شخص محترمی مثل استاد سابق اقتصادش، برنشتاین. گفت که حالا دیگر تقریبآ هیچکس برای صبحانهخوردن به آنجا نمیآید. همه کافهتریاهای محلات اعیاننشین مدرن را ترجیح میدهند. دکتر با نگاهی جدی وراندازش کرد و حرفش را تأیید کرد. از او خواست تا سفارش بدهد. دختر جوانی که لباس محلی سرخپوستی پوشیده بود یادداشت کرد: آب پرتقال، کیک مربایی با شیرهٔ عسل و قهوهٔ امریکایی.
فلیکس که متوجه شده بود دکتر برنشتاین مایل است راجع به سیاست گپ بزند، گفت: «دیدم که مجله میخواندید.»
اما برنشتاین ساکت ماند.
فلیکس ادامه داد: «الان که میآمدم، با خودم فکر میکردم اگر کسی در صبحانههای سیاسی شرکت نکند، ممکن نیست از مطبوعات مکزیک چیزی سردربیاورد. فقط اینطوری میشود متوجه کنایهها، انتقادهای زیرزیرکی و گوشهزدنهای روزنامهها به اشخاصی شد که از آنها اسم نمیبرند.»
«از مسائل مهم هم نمیشود خبردار شد، مثلا همین قضیهٔ ذخایر نفتیمان. واقعآ عجیب است. اخبار مربوط به مکزیک اول در روزنامههای خارجی چاپ میشود.»
فلیکس با بیاعتنایی گفت: «همینطور است.»
استاد با همان لحن جواب داد: «اوضاع از این قرار است و کاری هم نمیشود کرد. بههرحال دیگر این سنبورنس از اعتبار افتاده و آنهایی که سرشان به تنشان میارزد اینجا را قابل نمیدانند.»
فلیکس لبخندبه لب گفت: «ولی معمولا این صبحانهها بیشتر جنبهٔ خودنمایی دارد. هرکسی میخواهد به بقیه نشان بدهد که خودش و اطرافیانش چیزهایی میدانند که هیچکس دیگر از آنها باخبر نیست.»
دکتر برنشتاین عادت داشت که تخم مرغ عسلی و سس تندش را با یک تکه تورتیا۱۱ بخورد و بعد آنچه را ته پوستهٔ تخم مرغ میماند با صدا هورت بکشد.
گاهی وقتها عینک بدون قابش را که دو شیشهٔ عریان و ضخیم بود که انگار روی چشمهای نامرئی دکتر آویزان شده باشند، لک میکرد.
برنشتاین گفت: «این یک صبحانهٔ سیاسی نیست.»
فلیکس گفت: «برای همین اینجا با من قرار گذاشتید؟»
«جایش اهمیتی ندارد. موضوع این است که سارا امروز برمیگردد.»
«سارا کلاین؟»
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...

بدون دیدگاه