
معرفی کتاب دستیار حقوقی
دستیار حقوقی داستان پسر جوانی به نام کایل مکاوی است. او مربی ورزش لیگ نوجوانان شهر نیوهن است و پدرش یک وکیل معروف است. به تازگی درسش را در رشته حقوق به اتمام رسانده و منتظر دریافت پروانه وکالتش است. اما روزی که خیال میکند کارهایش تمام شده است و حالا میتواند با خیال راحت شغل وکالتش را آغاز کند، گرفتار مخمصه بدی میشود.
یک روز ماموران افبیآی، کایل و چند نفر دیگر را بازداشت میکنند. جرم آنها را هم تجاوز به یک دختر جوان اعلام میکنند. البته از این ماجرا پنج سال گذشته است و در همان موقع، این پرونده مختومه اعلام شده است. حالا دختر سلامتیاش را به دست آورده است، دوباره شکایت کرده و پرونده را به جریان انداخته است. کایل در جریان این ماجرا، تحت بازجوییهای شدیدی قرار میگیرد و البته چیزهای بسیاری هم متوجه میشود…
جان گریشام که خودش هم مدتی را به کار وکالت پرداخته است در این رمان، به نظامی میپردازد که از نظر او، یک نوع بردهدرای نوین است.کار در شرکتهای حقوقی و دردسرهایی که برای افراد به بار میآورد و … همه برگرفته از تجربیات شخصی او است که در قالب داستانی پر کشش و جذاب به نام دستیار حقوقی نوشته شده است.
آنچه در بخشی از کتاب دستیار حقوقی می خوانیم
روشنایی ساندویچفروشی بسیار ضعیف و قدیمی بود. در واقع، انتهای ساندویچفروشی، در تاریکی فرو رفته بود. سر و صدای بازی دستگاه فلیپر از سوی یکی از حاضران در ساندویچفروشی، با سر و صدای بسیار بلندی که از شبکه ورزشی ای. اس. پی. ان. بلند شده بود و از تلویزیون مسطح صاحب ساندویچفروشی به گوش میرسید، هیاهویی به راه انداخته بود …
کایل به میزی که در پس پشتش قرار داشت نگاهی کرد و گفت: «به حضور چهار نفر برای این کار نیاز بود؟…»
گینیارد گفت: «این تازه تعدادی است که تو میتوانی با چشمهایت مشاهده کنی.»
پلنت سؤال کرد: «آیا یک ساندویچ میل داری؟»
«نه.» حال آنکه تا همان یک ساعت پیش، از گرسنگی بیتاب شده بود. اما اینک، دستگاه هاضمه و نیز منفذهای پوستش که عمل عرق کردن را به انجام میرساندند و نیز سیستم عصبیش در شرف از بین رفتن بودند … او به شدت درتلاش بود که به گونهای، به صورت عادی تنفس کند، و همزمان، بسیار میکوشید که رفتاری عادی و بیتفاوت و خونسرد داشته باشد. او یک رواننویس برداشت و یککاغذ سپید نیز از جیبش بیرون کشید و با تمام اعتمادبهنفسی که در وجودش داشت، با صدایی نسبتاً آرام گفت: «خب، میل دارم نشان پلیسی شما را از نو ببینم.»
واکنش هر دو مرد، کاملاً یکسان بود؛ هر دو حالتی ناباورانه گرفتند و حالتی که انگار مورد اهانت مرد جوان قرار گرفته باشند. سپس، حالتی از بیتفاوتی که: «ایبابا … عیبی ندارد.» بر چهرههایشان نقش بست و هر دو در یک زمان، دست درجیبهای خود فرو کردند و ارزشمندترین چیز خود را بیرون کشیدند. آنها نشان خود را بر روی میز نهادند و کایل، نشان گینیارد را پیش از آن دیگری برداشت. او نام کامل آن مأمور را بر روی کاغذی که در دست داشت نوشت: نلسن ادواردگینیارد. سپس شماره پرسنلی او را یادداشت نمود. او سپس بر رواننویس خود فشارآورد و آن اطلاعات را با نهایت دقت ثبت کرد. دستش میلرزید، اما با خود اندیشید که شاید لرزش دستش، آن قدرها هم قابل تشخیص نباشد و با نهایت احتیاط و دقت، به لمس کردن آن نشان برنجی اقدام ورزید، بدون آنکه دقیقاً بداند دنبال چه چیز است. با این حال، هنوز هم در حال کشتن زمان بود. او خواهشکرد: «آیا میتوانم کارت هویت عکسدار شما را ببینم؟»
گینیارد غرولندکنان گفت: «به چه دردت میخورد؟»
«خواهش میکنم کارت هویتتان، همراه با عکس»
«نه.»
«پس من نیز تا این مراحل اولیه را به انجام نرسانده باشم، هیچ حرفی با شما نخواهم زد. بسیار خوب، کافی است که گواهینامهتان را نشانم دهید. آن وقت، من نیز گواهینامه خودم را نشانتان خواهم داد.»
«ما از حالا فتوکپیای از آن در اختیارمان داریم.»
«مهم نیست. لطفاً کاری را که خواستم انجام دهید.»
گینیارد با نهایت کجخلقی، دستش را به درون جیب پالتویش فرو کرد و از یککیف پول بسیار زهوار در رفته، گواهینامه رانندگی خود را که از ایالتکانکتیکات صادر شده بود و دارای عکسی فوری از خودش بود، به او داد. کایل آنرا با دقت بررسی کرد و سپس تاریخ تولد او را همراه با اطلاعات مربوط بهگواهینامهاش بر روی کاغذ خود یادداشت نمود.
او گفت: «ای بابا این عکس که از عکسهای پاسپورتی نیز بدتر است»
گینیارد عکسی رنگی از کیف پولش بیرون کشید و همچنان که آن را بر روی میز میانداخت پرسید: «ببینم، آیا میل داری عکس زن و بچههایم را نیز ببینی؟»
«نه ممنونم. ببینم، شما آقایان از کدام اداره هستید؟»
گینیارد پاسخ داد: «از دفتر هارتفرد» سپس همچنان که سرش را به سوی آن دو مأمور دیگر میچرخاند افزود: «آن دو هم از دفتر پیتزبورگ هستند.»
«چه جالب!…»
کایل سپس به بررسی نشان پلنت و گواهینامه او اقدام ورزید و پس از آنکه کارش را به پایان رساند، تلفن موبایل خود را از جیب بیرون کشید و شروع بهگرفتن شمارهای کرد.
گینیارد سؤال کرد: «داری چه کار میکنی؟»
«قصد دارم درباره شما تحقیقی به انجام رسانم.»
پلنت با لحنی بسیار خشمگین گفت: «ببینم، نکند تصور میکنی که اسم ما در روی یکی از شبکههای اینترنتی اف. بی. آی. به شکلی زیبا و دوستداشتنی ذکر شده است؟» ظاهراً این جمله، برای هر دو مأمور، ماهیتی خندهآور و مضحک داشت. دیگر بار، هر دو حالتی کاملاً بیتفاوت گرفتند.
مشخصات کتاب دستیار حقوقی
نویسنده : جان گریشام
مترجم : فریده مهدوی دامغانی
انتشارات : کتاب سرای نیک
تعداد صفحات : 696 صفحه
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...

بدون دیدگاه