دانلود فایل پی دی اف کتاب کنت مونت کریستو اثر الکساندر دوما
کتاب کنت مونت کریستو داستانی روان، بی نظیر و در عین حال ماجراجویانه دارد. در این کتاب داستانهای زیادی بهم گره خوردهاند که در دل آن جنبهی روانشناسی نیز بهچشم میخورد. بدون شک بعد از خواندن چند صفحه از کنت مونت کریستو چنان جذب داستان خواهید شد که لحظهای کتاب را رها نخواهید کرد.
ماجرای کنت مونت کریستو در اواخر دوران سلطنت «ناپلئون» روی میدهد. «اِدمون دانتِس» جوان دریانورد زندانی و مرموزی است که چند چهره دارد. او که به تازگی کار و تجارتش رونق گرفته تصمیم دارد با دوست دوران کودکیاش، دختری به نام «مرسده» ازدواج کند. اما در روز عروسیاش با «مرسده» به اتهام خیانت و جاسوسی و البته حسادت اطرافیانش از معشوقهاش جدا میشود و به زندانی دور افتاده و ترسناک که کسی از آن زنده بیرون نیامده، تبعید میشود.
زندانی شدن دانتیس به نفع مقاصد سیاسی یک قاضی جوان و جاهطلب به نام «ویلفور» است که در متهم کردن او نقش دارد. دانتس در زندان مدام به بیگناهیاش فکر میکند و این که چرا به زندان افتاده است و تصمیم به انتقام میگیرد. او موفق میشود از زندان فرار کند و گنجی را پیدا میکند، این آغاز مبارزه برای رسیدن به رهایی است
دربارهی نویسنده کتاب، الکساندر دوما
الکساندر دوما نویسندهی معروف و مشهور فرانسوی در سال 1802 در ویلر کوترت به دنیا آمد و پسر یکی از ژنرال های فرانسه بود. الکساندر دوما بعد از گذراندن دورهی تحصیلاتش به خاطر خط زیبایی که داشت در یک دفترخانه به عنوان یک منشی مشغول به کار شد. پدر دوما جزئیات انقلاب فرانسه را برای الکساندر تعریف میکرد و او بعدها در رمانهای خود توانست فضاهای مهیج و مخوف آن دوره را با قلم منحصر به فرد خود بیافریند.
الکساندر دوما علاوه بر رمان، نمایشنامه هم نوشته است. بعد از انتشار کتاب کنت مونت کریستو در سال 1850 میلادی، فروش بالای کتاب، الکساندر دوما را به یک میلیاردر بزرگ تبدیل کرد و او کاخی از طلا به نام کنت مونت کریستو در فرانسه ساخت. درهای این کاخ همواره برای دوست و بیگانه باز بود، اما در نهایت به دلیل اسراف و بذل و بخششهای افراطی، تهیدست شد و طلبکارانش کاخ او را فروختند. جالب است بدانید هنوز هم در اروپا کلمهی انتقام همراه با نام کنت مونت کریستو میآید.
در سال 1851 دوما به بروسل رفت و در آنجا خاطرات زندگیاش را نوشت. بعد از آن دوباره به پاریس برگشت و به کار روزنامه نویسی مشغول شد. دوما در سالهای آخر عمر خود گرفتار مشکلاتی مالی و خانوادگی و تنهایی شد. این نویسندهی بزرگ در پنجم دسامبر 1870 در سن شصت و هشت سالگی در خانهی پسرش که بعدها نویسندهی بزرگی شد، در شهر دیپ درگذشت.
بریده ای از کتاب «کنت مونت کریستو»:
وقتی دانتس فهمید دوستانش او را فریب داده اند، قسم خورد که از آن ها انتقام بگیرد، اما پدر فاریا ناراحت شد.سرش را تکان داد و گفت:«انتقام گرفتن کار غلطی است. از این که به تو کمک کردم، واقعا پشیمانم».دانتس لبخند تلخی زد و گفت: «پدر! بیایید درباره ی چیزهای دیگری حرف بزنیم» روزهای بعد، آن ها درباره ی چیزهای مختلفی با هم صحبت کردند. دانتس علاقه ی زیادی به یادگیری داشت. پدر فاربا چیزهایی دربارهی ریاضیات، علوم، تاریخ، زبان های دیگر، ادبیات و پزشکی به او یاد داد. دانتس کمی ایتالیایی میدانست، اما بعد از شش ماه کمکم توانست به زبان های اسپانیولی، انگلیسی و آلمانی هم صحبت کن. بعد از یک سال، دانتس آن قدر چیز آموخته بود که کسی باور نمیکرد او دریانوردی عادی است. دانتس، جوانی تیزهوش و پدر فاريا، معلمی بسیار ماهر بود. روزی پدر فاریا به او گفت: «یک سال دیگر، همهی چیزهایی را که من میدانم، یاد میگیری.» هر دو زندانی، دو سال پس از آشنایی، دوباره به فکر فرار و کندن نقبی افتادند که به نقب سلولهای آنها راه داشته باشد. بر طبق نقشهی جدید، نقب به زیر دالانی میرسید که یک نگهبان در آن پاسداری میداد. بعد گودالی میکندند و روی آن را میپوشاندند تا نگهبان موقع عبور در آن بیفتد. سپس او را میگرفتند و دست و پایش را میبستند و از راه پنجرهی دالان که رو به دریا بود، با کمک نردبان طنابی پدر فاریا میگریختند. روز بعد، کار نقب زدن شروع شد. دانتس کم کم براثر هم نشینی با پدر فاريا، اخلاق و رفتار زمخت دریانوردی خود را کنار گذاشت و همانند افراد تحصیل کرده و نجیب زاده، جوانی مؤدب و باوقار شد.
چند روزی از زندانی شدن آندره نگذشته بود که به او گفتند کسی به دیدنش آمده است. آندره ی بیچاره، در این مدت دائم به بدبختی خود فکر میکرد. سرانجام به این نتیجه رسیده بود که این وضع زیاد طول نمیکشد. به خود گفت: «آدمی قدرتمند پشت سر من است. یک دفعه پول زیادی به من دادند. بعد با آن همه آدم های ثروتمند و اشرافی آشنا شدم. بعد نزدیک بود با دختر یک صراف ثروتمند ازدواج کنم. پس حتما کسی به من علاقه دارد. اما چه کسی؟ کنت مونت کریستو؟ یعنی کنت مرا دوست دارد؟ حتما کنت پدر واقعی من است. پدری که هیچ وقت او را ندیده ام. حالا هم کسی آمده به دیدنم. حتما آمده تا بگوید کنت به زودی ترتیب آزادی مرا از زندان میدهد. اما وقتی وارد اتاق انتظار شد، از دیدن مردی که ده سال او را ندیده بود، تعجب کرد. برتوچیو گفت: «صبح بخیر بندتو.» آندره در حالی که وحشت زده به اطراف خود نگاه می کرد، گفت: «تو؟ تو؟!» – از دیدن من خوشحال نشدی؟ آندره گفت: «چرا آمده ای این جا؟! چه کسی تو را فرستاده؟»
هيچ کس.
پس از کجا میدانستی من در زندان هستم؟
من پیشکار کنت هستم. چند وقت پیش که آمده بودی خانه ی کنت، تو را شناختم.
آندره که خوشحال شده بود، گفت:«آه، پس تو را کنت فرستاده؟ خب از پدر بگو».
برتوچیو پرسید:«پدر؟! پس من کی هستم؟»
مشخصات کتاب
-
نویسنده/نویسندگان: الکساندر دوما
-
مترجم: ذبیح الله منصوری
-
ناشر: نگارستان
-
موضوع: رمان تاریخی
-
تعداد صفحات: 2391 صفحه
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه