pdf کتاب جنگی که نجاتم داد اثر کیمبرلی بروبیکر بردلی
کتاب «جنگی که نجاتم داد» با عنوان اصلی the war that saved my life نوشتهی «کیمبرلی بروبیکر بردلی» و ترجمهی «مرضیه ورشوساز» است. خلاصهی داستان به این صورت است: «آدا ـ دختری 9 ساله ـ هرگز از آپارتمان یکخوابهشان بیرون نرفته. یکی از پاهای آدا شکل عادی ندارد و مادرش خجالت میکشد او را از خانه بیرون ببرد. بنابراین، وقتی برادر کوچکش جیمی را با کشتی به خارج از لندن میفرستند تا مشمول شرکت در جنگ نشود، آدا هم یواشکی با برادرش میرود. حالا آدا میخواهد زندگی جدیدی را شروع کند و تمام چیزهایی را که هیچوقت بلد نبود یاد بگیرد. آدا و جیمی در این کتاب ما را با سرگذشت خواندنی و عجیب خود همراه میکنند.» این کتاب را انتشارات «پرتقال» منتشر کرده است.
بریده ای از کتاب جنگی که نجاتم داد
« آدا! از کنار پنجره بیا این ور! » صدای مامان با فریاد همراه بود. دستش محکم بازویم را چنگ زد و مرا به شدت کشید. از روی صندلی ام سر خوردم و محکم افتادم زمین.
« فقط می خواستم به استفان وایت سلام کنم. » خودم هم خیلی خوب می دانستم که نباید جوابش را بدهم، ولی گاهی وقت ها زبانم سریع تر از مخم کار می کند. آن تابستان جنگجو شده بودم.
مامان سیلی ای خواباند زیر گوشم. سیلی اش خیلی محکم بود، آن قدر که سرم به طرف پایه های صندلی پرت شد و چشمم لحظه ای سیاهی رفت. مامان گفت: « حق نداری با کسی حرف بزنی. اون قدر دل رحمم که می ذارم از پنجره بیرونو نیگا کنی، اما حتی اگه ببینم داری سرک می کشی بیرون پنجره رو می بندم، چه برسه به اینکه بخوای با یکی حرف بزنی! »
زیر لب گفتم: « جیمی بیرونه. »
مامان گفت: « چرا نباشه؟ مثل تو که افلیج نیست. »
دهانم را بستم تا چیزی نگویم. سرم را تکان دادم تا فکرش هم از ذهنم بیرون برود. بعد یک دفعه لکه های خون را روی زمین دیدم. ای وای خدایا! ظاهراً بعدازظهر همه شان را درست پاک نکرده ام. اگر مامان می دید، خیلی زود دودوتا چهارتا می کرد و قضیه را می فهمید. خودم را به سمت لکه هل دادم و رویش نشستم و پای معیوبم را زیر خودم جمع کردم.
مامان گفت: « بهتره زودتر چای منو درست کنی. یه کم دیگه می رم سر کار. » این را گفت و لب تخت نشست و شروع کرد به درآوردن جوراب هایش. دو تا پای سالمش جلو صورتم تکان می خوردند.
« چشم مامان. » صندلی دم پنجره ام را هل دادم تا لکه خون را بپوشاند. در طول اتاق خزیدم و حواسم بود که زخم دلمه بسته پای لنگم را از تیررس چشم مامان دور نگه دارم. خودم را از صندلی دوممان بالا کشیدم، گاز را روشن کردم و کتری را گذاشتم روی آن.
مامان گفت: « کمی هم نون و کره برام بیار. یه کمم برای برادرت بیار.» خندید و ادامه داد: « اگه چیزی باقی موند، می تونی از پنجره بندازی بیرون، ببینی این استفان وایت از غذات خوشش می آد یا نه. نظرت چیه؟ »
« فقط می خواستم به استفان وایت سلام کنم. » خودم هم خیلی خوب می دانستم که نباید جوابش را بدهم، ولی گاهی وقت ها زبانم سریع تر از مخم کار می کند. آن تابستان جنگجو شده بودم.
مامان سیلی ای خواباند زیر گوشم. سیلی اش خیلی محکم بود، آن قدر که سرم به طرف پایه های صندلی پرت شد و چشمم لحظه ای سیاهی رفت. مامان گفت: « حق نداری با کسی حرف بزنی. اون قدر دل رحمم که می ذارم از پنجره بیرونو نیگا کنی، اما حتی اگه ببینم داری سرک می کشی بیرون پنجره رو می بندم، چه برسه به اینکه بخوای با یکی حرف بزنی! »
زیر لب گفتم: « جیمی بیرونه. »
مامان گفت: « چرا نباشه؟ مثل تو که افلیج نیست. »
دهانم را بستم تا چیزی نگویم. سرم را تکان دادم تا فکرش هم از ذهنم بیرون برود. بعد یک دفعه لکه های خون را روی زمین دیدم. ای وای خدایا! ظاهراً بعدازظهر همه شان را درست پاک نکرده ام. اگر مامان می دید، خیلی زود دودوتا چهارتا می کرد و قضیه را می فهمید. خودم را به سمت لکه هل دادم و رویش نشستم و پای معیوبم را زیر خودم جمع کردم.
مامان گفت: « بهتره زودتر چای منو درست کنی. یه کم دیگه می رم سر کار. » این را گفت و لب تخت نشست و شروع کرد به درآوردن جوراب هایش. دو تا پای سالمش جلو صورتم تکان می خوردند.
« چشم مامان. » صندلی دم پنجره ام را هل دادم تا لکه خون را بپوشاند. در طول اتاق خزیدم و حواسم بود که زخم دلمه بسته پای لنگم را از تیررس چشم مامان دور نگه دارم. خودم را از صندلی دوممان بالا کشیدم، گاز را روشن کردم و کتری را گذاشتم روی آن.
مامان گفت: « کمی هم نون و کره برام بیار. یه کمم برای برادرت بیار.» خندید و ادامه داد: « اگه چیزی باقی موند، می تونی از پنجره بندازی بیرون، ببینی این استفان وایت از غذات خوشش می آد یا نه. نظرت چیه؟ »
مشخصات فنی
-
نویسنده/نویسندگان: کیمبرلی بروبیکر بردلی
-
مترجم: مرضیه ورشوساز
-
ناشر: انتشارات پرتقال
-
تعداد جلد: 1
-
موضوع: داستان و رمان نوجوانان
-
تعداد صفحات: 289 صفحه
دانلود فایل ها
نمایش لینک های دانلود غیر مستقیم
زمان انتظار: 81 ثانیه .
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه