معرفی
داستان «از خم چمبر» روایت زندگی پسری به نام «طاهر» است که گوشهایش سنگین و کمشنوا است. او دو سال است که از سربازی بازگشته و با «مارو» ازدواج کرده است. آنها در روستا زندگی و بر روی جالیز کار میکنند. فضای داستان در دل روستا و روایت مشکلات و گفتوگوهای این طبقه از جامعه درونمایهی اکثر داستانهای «محمود دولت آبادی» است.
در بخشی از کتاب از خم چمبر میخوانیم…
آقای ذیحقی. خر با خورجیناش از در خانه به درون رفت. طاهر بار علف را پایین گرفت، میان هشتی انداخت و لتهای در را پشت خر برداشت، به هشتی کشاند و در طویله را بست. حیوان از ته هشتی به طویله چپید و کرهاش را به زیر شکم گرفت. طاهر به طویله رفت، خورجین اش را از پشت خر برداشت، به هشتی کشاند و در طویله را بست. پس خورجین و بار علف را از هشتی به حیاط کشاند و بیخ دیوار جایشان داد و پیش از اینکه خورجین را بکاود به آقای مدیر سلام کرد. آقای مدیر ته یک زیرشلواری نازک راهراه از اتاقش بیرون آمده و توی ایوان ایستاده بود. آقای مدیر به سلام طاهر جواب داد و روی قالیچهاش که مادر طاهر هميشه عصرها برایش پهن میکرد نشست، به بالش تکیه داد و به طاهر «خدا قوت» گفت. طاهر صدای آقای مدیر را خوب نشنید، بااینحال مثل هميشه لبخندی زد و پیش خود چیزی گفت. بعد علفهای خورجینش را که با پا درهم کوفته بود با پنجههای کلفتش بیرون کشاند و خربزهای را که میان علفها جا داده بود برداشت، گردوغبارش را با دستوبال پیراهنش پاک کرد، دستی به گرده خربزه کوفت: «برکت ببینی» و آن را با شوق و حظ نگاه کرد، برخاست و رو به آقای مدیر رفت. آقای مدیر همانطور روی قالیچهاش نشسته بود و تازه داشت سیگار روشن میکرد.
مشخصات کتاب
دانلود فایل ها
نمایش لینک های دانلود غیر مستقیم
زمان انتظار: 85 ثانیه .
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه