مشخصات کتاب کتاب افسانههای گرگها نوشته آن جوناس رویا خوئی نوشته آن جوناس
- ناشر: انتشارات محراب قلم
- تاریخ نشر: ۱۳۸۸/۱۰/۱۵
-
شابک
: 978-600-103-002-4
- زبان : فارسی
- حجم فایل: 2.43 مگابایت
- تعداد صفحات: ۱۱۲ صفحه
شابک
: 978-600-103-002-4
توضیحاتی درباره کتاب کتاب افسانههای گرگها نوشته آن جوناس رویا خوئی نوشته آن جوناس
درباره کتاب
در یک روز پاییزی، ماتیو تایفر، با زحمت زیاد در حال شخم زدن مزرعهاش بود. با این که پاییز بود، هوا هنوز گرم بود و آخرین جیرجیرکها در میان علفها جیر جیر میکردند. ماتیو هم ناراحت بود؛ چون گاوها به سختی گاو آهن را میکشیدند. با این که آن دو گاو قوی هیکل، سالم و چاق بودند اما ترجیح میدادند در طویله بمانند و در کارها به اربابشان کمک نکنند.
بلانشارد و روسو [منظور همان دو گاو است] به آرامی حرکت میکردند و گاو آهن را میکشیدند. ماتیو که دیگر کاسهی صبرش لبریز شده بود، بالاخره فریاد زد و به گاوها گفت:
– بروید به جهنم، خدا کند گرگ شما را بدرد!
در همان نزدیکی، گرگ بزرگ لاغر اندامی پرسه میزد. گرگ حرف دهقان را شنید و به این فکر افتاد که آن دو گاو زیبا و چاق و چله را شکار کند؛ بنابراین در میان بوتهها پنهان شد و تا غروب آفتاب صبر کرد. ساعتها گذشت و گرگ هنوز منتظر بود. وقتی کار روزانه تمام شد، دهقان به سراغ گاوها رفت تا آنها را از گاوآهن جدا کند. ناگهان گرگ از بیشهزار بیرون آمد و به طرف دهقان رفت و گفت:
– من آمدهام گاوهایی را که قول دادهای، ببرم!
دهقان با تعجب گفت: مگر من به تو قولی داده بودم؟ من هرگز تو را ندیدهام! چه گونه باید به تو قولی داده باشم؟
اما گرگ پافشاری کرد و گفت: این قدر طفره نرو! من باید آن چه را به من قول دادهای، به دست آورم و گرنه تو و گاوهایت را با هم میخورم.
دهقان و گرگ مدت زیادی با هم جر و بحث کردند. ماتیو با حرکت دادن دست و پا به گرگ اعتراض میکرد و گرگ هم دهانش را باز میکرد و دندانهای تیزش را به او نشان میداد.
بلانشارد و روسو [منظور همان دو گاو است] به آرامی حرکت میکردند و گاو آهن را میکشیدند. ماتیو که دیگر کاسهی صبرش لبریز شده بود، بالاخره فریاد زد و به گاوها گفت:
– بروید به جهنم، خدا کند گرگ شما را بدرد!
در همان نزدیکی، گرگ بزرگ لاغر اندامی پرسه میزد. گرگ حرف دهقان را شنید و به این فکر افتاد که آن دو گاو زیبا و چاق و چله را شکار کند؛ بنابراین در میان بوتهها پنهان شد و تا غروب آفتاب صبر کرد. ساعتها گذشت و گرگ هنوز منتظر بود. وقتی کار روزانه تمام شد، دهقان به سراغ گاوها رفت تا آنها را از گاوآهن جدا کند. ناگهان گرگ از بیشهزار بیرون آمد و به طرف دهقان رفت و گفت:
– من آمدهام گاوهایی را که قول دادهای، ببرم!
دهقان با تعجب گفت: مگر من به تو قولی داده بودم؟ من هرگز تو را ندیدهام! چه گونه باید به تو قولی داده باشم؟
اما گرگ پافشاری کرد و گفت: این قدر طفره نرو! من باید آن چه را به من قول دادهای، به دست آورم و گرنه تو و گاوهایت را با هم میخورم.
دهقان و گرگ مدت زیادی با هم جر و بحث کردند. ماتیو با حرکت دادن دست و پا به گرگ اعتراض میکرد و گرگ هم دهانش را باز میکرد و دندانهای تیزش را به او نشان میداد.
دانلود فایل ها
نمایش لینک های دانلود غیر مستقیم
زمان انتظار: 89 ثانیه .
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه