معرفی کتاب عقیل ، عقیل
کتاب ” عقیل عقیل “نام نوشته ای از محمود دولتآبادی است که در سال 1351آن را نوشتهاست. داستان در مورد زلزلهای است که در یکی از روستاهای خراسان اتفاق میافتد. شخصیت اصلی داستان، عقیل خانواده و خویشان خود، به جز شهربانو دخترش و تیمور پسرش را از دست میدهد. عقیل به همراه دخترش برای دیدن تیمور که در سربازی به سر میبرد میشود اما دخترش در مسیر تلف میگردد و به تنهایی به مسیر خود ادامه میدهد. عقیل بعد گشتن فراوان نمیتواند ردی از وی در پادگان مییابد. امیدوار برای دیدن او راهی پادگان میشود که در نهایت موفق به دیدن تیمور نمیشود.
در بخشی از کتاب عقیل عقیل میخوانیم
عقیل، پای درخت مراد، دخترش را زمین گذاشت. قلاده بزش را بیخ بوتهای گره زد. دسته مرغها و خروسش را کناری، در سایه جا داد. سینههای مرغها و خروس از گرما و تشنگی میتپید و با چشمهای گرد و سرخشان، عقیل را نگاه میکردند. اما عقیل مجال این را نداشت که اول به مرغها و خروسش آب بچشاند. کنار شهربانو نشست و او را به تنه درخت تکیه داد. پلکهای دخترک از رویهم برداشته نمیشدند. بین پلکها، خط سیاهی مثل دم چاقو سیاهی میزد و عرق مثل شبنم روی پیشانی و ابروهایش نشسته بود. عقیل او را خواباند. باید دستمالی را در آب چلاند و روی گونهها و پیشانی و لبهای شهربانو را تر کرد. اما کو دستمال؟ عقیل قندیلش را از سرباز کرد، بالش را با دندان جر داد، تکه ایش را کند و خودش را به چشمه رساند. چشمه لب پرتگاه بود. آبی که از آن می مخید در برکهای بهاندازه کف یکدست جمع میشد و بعد روی جدار پرتگاه میخزید و مثل شهربانو را به آبتر کرد و چشم در چشم او ماند تا مگر جنبشی کند. نه، در چهره دخترک نشانی از لرزش نبود. مثل برگ درخت خاموش بود. عقیل یکبار دیگر پاره شالش را به آب آغشت و بازآورد، این بار لبهای شهربانو را با انگشت گشود و چند چکهای روی زبانش چکاند. شهربانو زبانش را تکان داد و دور لبش را لیسید. عقیل احساس کرد دختر، جان گرفته است. نمیتوان منکر شد که ناگهان رمقی به زانوهایش دوید و در دلشاد شد. از جا خیز گرفت و بار دیگر پاره شالش را در آب خواباند، آورد و میان لبهای شهربانو چلاند. شهربانو این بار هم تکان نرمی به لبها و زبانش داد.
مشخصات کتاب
نویسنده : محمود دولت آبادی
سال انتشار : 1351
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه