معرفی
علی محمد افغانی علاوه بر رمان بلند ، داستان های کوتاه نیز نوشته است . کتاب محکوم به اعدام از پنج داستان گوتاه با نام های “محکوم به اعدام”، “زنده به گور” ، “بالا بلنده” ، “یک گردش تفریحی” و”فصل خوب سال تشکیل شدهاست . داستان محکوم به اعدام ماجرای فردی آزاده است که در برابر ظلم و حرف زور یک نزول خوار ایستادگی کرده است و باعث قتل وی میشود . حال که او به زندان میافتاد، با زندگی و ماجراهای زندانیان دیگر آشنا میشود. نام شخصیتهای اصلی این داستان، زکی است که در خلال داستان، ماجرای زندگی او مشخص میشود. شخصیت اصلی دیگر براگه، که قاتل شخص نزول خوار است و به زعم زندانیهای هم سلول خود فردی بیگناه به حساب میآید. داستان زندانیان دیگر، مشکلات سیستم قضایی و قوانین ظالمانه را به تصویر میکشد و از فضای سیاه آن دوران میگوید.
قسمتی از کتاب محکوم به اعدام نوشتهی علی محمد افغانی:
در زندان اگر وضعی پیش بیاید که نگهبانان شب نتوانند سر پستهای خود بخوابند آن وقت است که کفرشان بالا میآید و با سر و صدا و ایجاد ناراحتی زندانیان را نیز از خواب بیدار میکنند. این اشخاصی که در طول زمان به مناسبت خشونت شغلی، قیافههای مسخ شدهای پیدا کردهاند، همین قدر که میبینند سر زنجیری را به دست دارند که یک عده انسان به آن بسته شدهاند، خیال میکنند خدا هستند و هست و نیست زندگی این انسانهای بدون دفاع را در ید قدرت خود دارند. درباره آنها میگویند آب به دست یزید افتاده است. پاسبان زندان که فامیلیاش خُرّم بود ولی همه او را از روی اسم کوچکش نجف صدا میزدند از نصف شب به این سو نوبت کشیکش بود. با چراغ قوه دستش توی کریدور نیمه تاریک، کفشهای میخ دارش را به صدا درآورده بود و از این طرف به آن طرف پله میرفت. صدای نفس پیه گرفتهاش مثال لوکوموتیو همه را از خواب بیدار میکرد. توی سلولها، که درهاشان باز بود، یا میان کُریدور نمناک و گرم، مثل کشتههایی که از یک لشکر شکستخورده در میدان جنگ به جا مانده است، بدون هیچ نظم معینی، هیکلهای نعش مانندی روی زمین ولو بودند، که حالا با سر و صدای پاسبانْ نجف از خواب بیدار میشدند. سر جاهای خود، معترض، تکان میخوردند و همین که میدیدند کیست که در کریدور به چرخ افتاده، مفهوم یا نامفهوم، زیر لب فحشی میدادند و میکوشیدند تا دوباره به خواب روند، نوری که کریدور و سلولها را روشن میکرد از چراغهایی بود که آن سوی دیوار روی پنجرههای میلهدار میسوخت. و به علت کوچکی لامپ و همچنین گرد و غباری که روی آن نشسته بود، آنقدر کمسو بود که بهزحمت دیده میشد. یکی از زندانیان توی کریدور، نزدیک پله، که پاسبان نجف چند بار از روی سرش رد شده بود، برای آنکه صدای قدمهایش را نشنود جل پاره زیراندازش را از یک طرف برگرداند و روی سرش آورد. زیر لب غرید: ناکس اگر یک روز توی این بند کتکی نوش جان کند و حالش جا بیاید بار دیگر جرأت نمیکند از در پایش را این طرف بگذارد.
مشخصات کتاب
نویسنده:علی محمد افغانی
سال انتشار: 1370
تعداد صفحات کتاب 216
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه