معرفی
غروب جلال اثر غیر داستانی سیمین دانشور است. در کتاب «غروب جلال» سیمین دانشور به اختصار از اخلاق و خصوصیات جلال آلاحمد میگوید. از رفتار او و آخرین روز های زندگی مشترکشان نوشته است.این کتاب درواقع یک دلنوشته از خانم دانشور میباشد .
در بخشی از کتاب غروب جلال میخوانیم…
رفتم بالا پيش جلال، گفت: باز آن درد آمد، هرچه صدا زدم، صدايم را نشنيدي. بعد گفت: كوريبان د روي ميز بود يكي خوردم و گفت: ببين چند تا آسپرين داريم؟ شمردم هفت تا آسپرين داشتيم. گفت: خوب تا صبح بس است. گفتم: جلال جان نمي شود اين همه آسپرين خورد. بايد بروم دكتر بياورم. گفت: دكتر تقي زاده كه نيست. گفتم: مي روم هشتپر دكتر نوحي را مي آورم. گفت: نه بابا، چيزي نيست. مي ترسم تو اين باران تصادف كني. صبر مي كنيم تا صبح. به جلال نگاه كردم. ديدم چشم به پنجره دوخته، چشم هايش به پنجره خيره شده، انگار باران و تاريكي چيره بر توسكاها را مي كاود تا نگاهش به دريا برسد. تبسّمي بر لبش بود. آرام و آسوده. انگار از راز همه چيز سر درآورده. انگار پرده را از دو سو كشيده اند و اسرار را نشانش داده اند و حالا تبسّم مي كند. تبسّم مي كند و مي گويد: كلاه سر همه تان گذاشتم و رفتم. بدترين كاري كه به عمرش با من كرده بود همين بود. دكتر خبره زاده همه را متقاعد كرد كه بگذارند براي آخرين بار با جلال وداع كنم. نه شيون كشيدم و نه زاري كردم. قول داده بودم. بوسيدمش و بوسيدمش. در اين دنيا كم تر زني اقبال مرا داشته كه جفت مناسب خودش را پيدا بكند… مثل دو مرغ مهاجر كه همديگر را يافته باشند و در يك قفس با يكديگر هم نوا شده باشند و اين قفس را براي هم تحمّل پذير كرده باشند. تابوت را در آمبولانس گذاشتند و راه افتاديم. جلو كارخانه چوب بري توقّف كرديم. بيش تر كارگرها در خيابان به مشايعت آمده بودند و تعداد زيادي از دوستان هم ما را تا امامزاده هاشم بدرقه كردند و نمي دانم به دستور كي بود كه سوت كارخانه به صدا درآمد. سه بار.
مشخصات کتاب
نویسنده:سیمین دانشور
موضوع: داستان روز اخر زندگی با همسرش
تعدادصفحات :40
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه