دلم نمی اومد که آغوش مادرم رو ترک کنم. پدرم کنارم ایستاده بود. صبور و محکم. اجازه می داد که از عشق عیان مادرم لبریز بشم. به طرفش برگشتم. پدر خوددار بود. اول دستش را به طرفم دراز کرد تا مثل دو تا مرد با هم دست بدیم. می خواست به من بفهمونه که در نظرش مرد شدم. دستش رو تو دستام گرفتم. دستی که هر وقت می ترسیدم وحشت رو ازم دور می کرد. وقتی روی شانه ام قرار گرفت،احساس امنیت مثل حصاری احاطه ام می کرد. نتونستم طاقت بیارم. خواستم این دستها رو ببوسم که نذاشت و با گریه بغلم کرد. گریه پدر فقط حلقه اشکی بود در چشمان.همه وارد ساختمان شدیم. چمدون ها رو به کناری گذاشتم و دوباره مادرم رو در آغوش گرفتم. بعد رو به فرخنده خانم کردم و گفتم: چطورید فرخنده خانم؟خوبید؟ دلم برای شما و سماور گوشه خونه تون خیلی تنگ شده، پناهگاه من!یادم می آد هر وقت که مادرم منو دعوا می کرد به اتاق فرخنده خانم پناه می بردم و اون هم با دادن یک استکان چای و چند آب نبات از من دلجویی می کرد و با گفتن قصه ای منو شاد به طرف خونه می فرستاد. سماورش همیشه خدا، گوشه اتاق از سوز دل،قل قل می کرد.
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه