مشخصات کتاب کتاب راهی طولانی که رفتم: خاطرات یک کودک سرباز نوشته اسماعیل بهآ مژگان رنجبر نوشته اسماعیل بهآ
- ناشر: انتشارات کتاب کولهپشتی
- تاریخ نشر: ۱۳۹۵/۰۱/۱۵
-
شابک
: 978-600-7642-41-2
- زبان : فارسی
- حجم فایل: 1.91 مگابایت
- تعداد صفحات: ۳۰۳ صفحه
شابک
: 978-600-7642-41-2
توضیحاتی درباره کتاب کتاب راهی طولانی که رفتم: خاطرات یک کودک سرباز نوشته اسماعیل بهآ مژگان رنجبر نوشته اسماعیل بهآ
درباره کتاب
کتاب «راه طولانی که رفتم» نوشته اسماعیل بهآ ( -۱۹۸۰)، نویسنده اهل سیرالئون و عضو کمیته حقوق کودکان در سازمان ملل است.
این کتاب به عنوان یکی از مهمترین کتابهای ادبیات جنگ شناخته شده و نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرده است.
در بخش آغازین کتاب «راه طولانی که رفتم» میخوانیم:
«داستانهای زیادی که درباره جنگ گفته میشد باعث شده بود اینطور به نظر برسد که آنها در سرزمینی دوردست و متفاوت رخ میدهند.
تازه هنگامی که آوارگان جنگی شروع به عبور از شهر ما کردند، به تدریج متوجه میشدیم که در جنگ حقیقت داشت، در کشور ما رخ میداد.
خانوادههایی که صدها مایل پیاده پیموده بودند، تعریف میکردند که چگونه بستگانشان کشته و خانههایشان سوزانده شده بود. بعضی از مردم دلشان برای آنها میسوخت و جایی را برای ماندنشان پیشنهاد میکردند، اما بیشتر آوارگان قبول نمیکردند، چون میگفتند جنگ بالاخره به شهر ما هم میرسد.
کودکان این خانوادهها به ما نگاه نمیکردند و با صدای خرد کردن چوب و یا صدای سنگ پرتابی از تیرکمان بچههای در حال شکار پرندگان، که به سقف حلبی میخورد، از جا میپریدند.
هنگامی که بزرگترهای این کودکان مناطق جنگی، با بزرگترهای شهر من صحبت میکردند، غرق در افکار خود میشدند. جدا از خستگی و سوء تغذیشان معلوم بود چیزی ذهنشان را می آزُرد، چیزی که اگر همه آن را برای ما تعریف میکردند، باور نمیکردیم».
این کتاب به عنوان یکی از مهمترین کتابهای ادبیات جنگ شناخته شده و نظر بسیاری از منتقدان را به خود جلب کرده است.
در بخش آغازین کتاب «راه طولانی که رفتم» میخوانیم:
«داستانهای زیادی که درباره جنگ گفته میشد باعث شده بود اینطور به نظر برسد که آنها در سرزمینی دوردست و متفاوت رخ میدهند.
تازه هنگامی که آوارگان جنگی شروع به عبور از شهر ما کردند، به تدریج متوجه میشدیم که در جنگ حقیقت داشت، در کشور ما رخ میداد.
خانوادههایی که صدها مایل پیاده پیموده بودند، تعریف میکردند که چگونه بستگانشان کشته و خانههایشان سوزانده شده بود. بعضی از مردم دلشان برای آنها میسوخت و جایی را برای ماندنشان پیشنهاد میکردند، اما بیشتر آوارگان قبول نمیکردند، چون میگفتند جنگ بالاخره به شهر ما هم میرسد.
کودکان این خانوادهها به ما نگاه نمیکردند و با صدای خرد کردن چوب و یا صدای سنگ پرتابی از تیرکمان بچههای در حال شکار پرندگان، که به سقف حلبی میخورد، از جا میپریدند.
هنگامی که بزرگترهای این کودکان مناطق جنگی، با بزرگترهای شهر من صحبت میکردند، غرق در افکار خود میشدند. جدا از خستگی و سوء تغذیشان معلوم بود چیزی ذهنشان را می آزُرد، چیزی که اگر همه آن را برای ما تعریف میکردند، باور نمیکردیم».
دانلود فایل ها
نمایش لینک های دانلود غیر مستقیم
زمان انتظار: 92 ثانیه .
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه