مشخصات کتاب کتاب زندگی من «مجموعه شاهکارهای کوتاه» نوشته آنتون چخوف احمد گلشيری نوشته آنتون چخوف
- ناشر: گروه انتشاراتی ققنوس
- تاریخ نشر: ۱۳۹۳/۱۰/۱۵
-
شابک
: 978-964-90217-1-3
- زبان : فارسی
- حجم فایل: 0.94 مگابایت
- تعداد صفحات: ۱۹۲ صفحه
: 978-964-90217-1-3
توضیحاتی درباره کتاب کتاب زندگی من «مجموعه شاهکارهای کوتاه» نوشته آنتون چخوف احمد گلشيری نوشته آنتون چخوف
درباره کتاب
در این مجموعه سه داستان کوتاه گنجانده شده است؛ «زندگی من»، «پدر» و «در راه سفر» که در سه داستان این مجموعه نویسنده به واکاوی مشکلات شخصی، اجتماعی و سیاسی میپردازد و بخشی از تاریخ را روایت میکند. راوی داستان «پدر» سوم شخص است و زندگی مردی را به تصویر میکشد که جز فرزندانش هیچ دارایی دیگری در دنیا ندارد.
داستان درونمایهای طنز دارد. مشکلاتی که پدر در زندگی خود و فرزندانش به وجود میآورد و عکسالعمل فرزندانش نسبت به رفتار او، محور اصلی روایت نویسنده را شکل میدهند. چخوف در میان توصیفاتی که از رفتار شخصیتهای داستانی دارد به نقد تفاوت ظاهر و باطن انسانها میپردازد و برخی صفات انسانی را نکوهش میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«رئیس اداره رک و راست بهم گفت: «تنها به احترام پدر سرشناسته که نگهت داشتهم و گرنه مدتها پیش با یه لگد پروازت داده بودم.»
جواب دادم: «قربان، بیجهت منو به عرش نرسونین، من کیام که بتونم از قانون جاذبه تمرّد کنم.» سپس شنیدم که گفت: «این بابارو از اینجا ببرین بیرون، اعصاب برام نذاشته.»
دو روز بعد اخراج شدم، از وقتی عقلم رسیده بود این نهمین باری بود که کار پیدا میکردم و عذرمو میخواستن، و پدرم، یعنی معمار شهر، وقتی به گوشش رسید انگار غمهای عالمو به دلش نشوندن.
من تو ادارههای جورواجور کار کرده بودم و نُه شغلی که حرفِشونو پیش کشیدم از هم مو نمیزدن و باید میگرفتم مینشستم، رونوشت برمیداشتم و به حرفهای ابلهانه و صد تا یه غاز گوش میدادم و منتظر میموندم بیان عذرمو بخوان.
به دیدن پدرم که رفتم، پشت داده بود به مبل و چشمهاشو بسته بود. صورت تکیده و نحیفش، با اون ته رنگِ آبی و خاکستریِ ریشِ تراشیدهش، مجسمه فروتنی و تسلیم و رضا بود و حالت اُرگنوازهایِ مسنِ کاتولیکو داشت. نه جواب سلام منو داد و نه چشمهاشو باز کرد.
گفت: «اگه زن عزیز من، مادرت، هنوز زنده بود و راه و رسمِ زندگی تورو میدید روزی هزار بار طلب مرگ میکرد. الآن معلوم میشه که مرگِ زودرسش چه معنی میده.» اونوقت چشمهاشو باز کرد و ادامه داد: «بگو ببینم، جوون بینوا، من از دست تو چه کار میتونم بکنم؟»
داستان درونمایهای طنز دارد. مشکلاتی که پدر در زندگی خود و فرزندانش به وجود میآورد و عکسالعمل فرزندانش نسبت به رفتار او، محور اصلی روایت نویسنده را شکل میدهند. چخوف در میان توصیفاتی که از رفتار شخصیتهای داستانی دارد به نقد تفاوت ظاهر و باطن انسانها میپردازد و برخی صفات انسانی را نکوهش میکند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
«رئیس اداره رک و راست بهم گفت: «تنها به احترام پدر سرشناسته که نگهت داشتهم و گرنه مدتها پیش با یه لگد پروازت داده بودم.»
جواب دادم: «قربان، بیجهت منو به عرش نرسونین، من کیام که بتونم از قانون جاذبه تمرّد کنم.» سپس شنیدم که گفت: «این بابارو از اینجا ببرین بیرون، اعصاب برام نذاشته.»
دو روز بعد اخراج شدم، از وقتی عقلم رسیده بود این نهمین باری بود که کار پیدا میکردم و عذرمو میخواستن، و پدرم، یعنی معمار شهر، وقتی به گوشش رسید انگار غمهای عالمو به دلش نشوندن.
من تو ادارههای جورواجور کار کرده بودم و نُه شغلی که حرفِشونو پیش کشیدم از هم مو نمیزدن و باید میگرفتم مینشستم، رونوشت برمیداشتم و به حرفهای ابلهانه و صد تا یه غاز گوش میدادم و منتظر میموندم بیان عذرمو بخوان.
به دیدن پدرم که رفتم، پشت داده بود به مبل و چشمهاشو بسته بود. صورت تکیده و نحیفش، با اون ته رنگِ آبی و خاکستریِ ریشِ تراشیدهش، مجسمه فروتنی و تسلیم و رضا بود و حالت اُرگنوازهایِ مسنِ کاتولیکو داشت. نه جواب سلام منو داد و نه چشمهاشو باز کرد.
گفت: «اگه زن عزیز من، مادرت، هنوز زنده بود و راه و رسمِ زندگی تورو میدید روزی هزار بار طلب مرگ میکرد. الآن معلوم میشه که مرگِ زودرسش چه معنی میده.» اونوقت چشمهاشو باز کرد و ادامه داد: «بگو ببینم، جوون بینوا، من از دست تو چه کار میتونم بکنم؟»
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه