معرفی کتاب روایت نوشته بزرگ علوی
کتاب “روایت ” آخرین رمان از آثار بزرگ علوی است که در سال 1377 دو سال پس از مرگش، در تهران چاپ شد. کتاب «روایت» یک داستان تاریخی است. در این رمان مانند دیگر آثار ادبی و تاریخی مرز تخیل و واقعیت چندان قابل تفکیک نیست. به گفتهی کاتب، داستان کتاب «روایت» از یک نوار ضبط شده الهام گرفته شده است و بیانگر رنج و رویدادهای زندگی بخشی از افراد در یک برههی تاریخی است.کتاب «روایت» داستان دو دوست نزدیک است که تمام سالهای تحصیل را با یکدیگر گذراندهاند. با یک دیگر سفر رفتهاند و باهم یک شهر را برای زندگی انتخاب کردهاند هر دو ازدواج کردهاند و زنهایشان با هم روابط صمیمانهای داشتهاند.
در بخشی از کتاب روایت میخوانیم…
ماههای اول مانند یک شاگرد مدرسه سر درس حاضر میشد. با دانشجویان دختر و پسر میجوشید. از آنها کمک میگرفت. با آنها همراه بود. در تظاهرات دانشجوئی شرکت میکرد. باکی نداشت از اینکه همراه دیگران به استادان نیز بتازد. کمکم داشت یک پای غریو و غوغا میشد. این را یاران هم احساس کردند که بیباک است و ترس سرش نمیشود. چه برخی از آنها میکوشیدند او را جلو بیندازند و دنبالش هورا بکشند. منتها فرود عاقلتر از آن بود که بگذارد دستش بیندازند. او میل داشت دیگران از او تبعیت کنند نه برعکس. در این چند ماهه احساس کرد که یکی از هزاران است. دیگران به او تنه میزنند و میرانندش. خودی وجود نداشت. او میخواست گل کند. نمیخواست آلت فعل باشد میخواست منشا و مبدا حرکتی باشد. این لغت را از چند کلمه گفت وگو با سربلند یاد گرفته بود. جمعیت مبدا هر پیشرفتی است. مزاجش نمیپذیرفت که در جمعیت گم شود. او آرزو میکرد سردسته و راهبر و مشوق و محرک جمعیت باشد. حرکتی باید به وجود آورد. یک کلمه دیگر هم به یادش آمد. نهضتی، جنبشی باید تا مقصودی برآورده شود.
میرفت و مینشست و فکر میکرد و پندارهای خود را روی کاغذ میآورد. شعر میگفت و برای دیگران میخواند و از تشویق آنها لذت میبرد. همین شد که وسوسه روزنامه نویسی که چند ماهی در او خفته مانده بود بار دیگر بیدار شد. تمام وجودش میطلبید که خود را بنمایاند. استعدادی در درونش میلولید که بایست پرورش یابد. به خیالش روزنامه برای او همه چیز همراه داشت. شب که آن را در همان شهر کوچک در دست میگرفتی و میخواندی و تراوشهای فکری خودت را مرور میکردی حظی بهت دست میداد که در هیچ مورد دیگر نظیرش را احساس نمیکردی. نوشته باهات گفتگو میکرد. می خنداندت، به گریهات میانداخت به شگفتی وا میداشت، مغرورت میساخت و میکوفتت. خطها زنده میشدند. جان میگرفتند. در مقابل چشمانت میرقصیدند و ادا درمیآوردند و چشمک میزدند.
مشخصات کتاب
نویسنده : بزرگ علوی
سال انتشار : 1377
موضوع : داستانی بلند
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه