معرفی کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم
کتاب بیلیارد در ساعت نه ونیم نوشته ی هاینریش بل است که در ایران با ترجمه ی ساده و روان کیکاووس جهانداری به چاپ و نشر رسیده است.هاینریش بل در میان کتابخوانهای ایرانی با کتاب عقاید یک دلقک شناخته میشود.
بخشی از کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم
هر وقت دلنگرانی داشت یا از جریان کارش که در حدِ اعلای دقت بود دلخور میشد، میرفت بیرون و پلاک برنجی روی در را برق میانداخت: «دکتر روبرت فهمل، دفتر محاسبات استاتیک، بعدازظهرها تعطیل است.» دودودم راهآهن، کثافت ناشی از دود اگزوزها و گردوخاک خیابان او را وامیداشت هر روز کهنه و روغن جلا را از کشو بیرون بکشد و دوست داشت که این دقایق تمیزکاری را یکربع تا نیمساعت کش بدهد. در آنطرف، در خانهٔ شمارهٔ ۸ مودستگاسّه، میتوانست پشت پنجرههای گردگرفته ماشینهای چاپ را که میکوبیدند و به صورت خستگیناپذیری نوشتههای اخلاقی و موعظهآمیز را روی کاغذ سفید چاپ میزدند ببیند؛ لرزهها را حس میکرد و گمان داشت که او را بر کشتی غوطهور در دریا یا کشتیای که تازه میخواهد لنگر بکشد نشاندهاند. زندگی در خیابان جریان داشت: ماشینهای باری، شاگردها، راهبهها؛ و جلوی مغازههای سبزیفروشی، صندوقهای سیب و پرتقال و گوجهفرنگی. در خانهٔ پهلویی، جلوی مغازهٔ گرِتس، دو شاگردقصاب مشغول آویختن لاشِ گرازی بودند که از بدنش خون سیاهرنگی بر روی آسفالت میچکید. از سروصدا و کثافت خیابان خوشش آمد. لجاجت در درونش سربرداشت، کلهشقی قوت گرفت و به فکر استعفا افتاد ــ برود در یکی از این آشغالدانیها کار بگیرد که امورشان در حیاطخلوت سپری میشود؛ جایی که کابلهای برق، ادویه یا پیاز میفروشند؛ جایی که رئیسهای نیمهچرکونیمهتمیز با بندشلوارهای پایینافتاده و گرفتاریها و مشغلههای گوناگون دلشان میخواهد با آدم خودمانی بشوند و لااقل این امکان وجود دارد که دست ردی به سینهٔ آنها بزنی؛ جایی که با هزار کشمکش میتوان ساعتی را که باید در اتاق دندانساز به انتظار نشست مرخصی گرفت؛ جایی که برای نامزدی یک دخترِ همکار پول جمع میکنند، برای چشمروشنی خانه یا خرید کتابی دربارهٔ عشق؛ جایی که شوخیهای زشت و کثیف مردانِ همکار آدم را به یاد این میاندازد که لااقل خودش پاک و دستنخورده مانده است؛ زندگی؛ نه این نظم وترتیب بیعیب وایراد، نه این رئیسی که بیعیب ونقص لباس میپوشد و مؤدب است و آدم از او حساب میبرد. در پشت این آدابدانی و نزاکت، تحقیر و اهانتی پنهان بود که آقای فهمل با هرکس سروکار داشت آن را نثارش میکرد. ولی خب مگر آقای فهمل غیر از او با چه کسی سروکار داشت؟ تا جایی که به یاد میآورد او را با احدی گرم صحبت ندیده بود ــ مگر با پدرش، پسرش و دخترش. هیچ نشده بود که او را با مادرش ببیند. مادرش جایی در آسایشگاهی که مخصوص بیماران روانی است زندگی میکرد، و این آقای شرلّا، که هنوز اسمش بر روی کارت قرمز دیده میشد، هرگز سراغ او را نگرفته بود. فهمل به کسی وقت ملاقات نمیداد؛ او موظف بود خودش از مشتریانی که با تلفن تماس میگرفتند خواهش کند که کتبآ به فهمل رجوع کنند.
وقتی که فهمل غلطهایش را میگرفت، دستش را با تحقیر تکانی میداد و میگفت: «بسیار خب، حالا لطفآ یک بار دیگر تکرار کنید.» و این البته کم پیش میآمد، زیرا او خود به اشتباهات نادری که از دستش درمیرفت پی میبرد. بههرحال فهمل «لطفآ» را هرگز از یاد نمیبرد. وقتی چند ساعت مرخصی میخواست، فهمل چند روز مرخصی میداد. هنگام مرگ مادرش گفته بود: «پس دفتر را چهار روز میبندیم… یا میخواهید یک هفته.» اما او یک هفته نمیخواست، حتی چهار روز هم نمیخواست، فقط سه روز. و تازه همین سه روز هم در خلوتِ خانه به نظرش خیلی طولانی آمد. بدیهی است که فهمل در مراسم تدفین و دعای آمرزش اموات هم با لباس یکدست سیاه حاضر شد. پدرش، پسرش و دخترش هم آمدند و با خود تاجِگلهای بسیار بزرگی هم آوردند که با دست خودشان نثار کردند، به دعا گوش دادند و پدر پیر فهمل که او دوستش داشت درِ گوشش گفت: «ما فهملها مرگ را میشناسیم و زبان همدیگر را میفهمیم، بچهجان.»
هر تقاضایی که در مسائل رفاهی داشت با موافقت تام و تمام روبهرو میشد و بدینترتیب در طول سالها، برزبانآوردن خواهشی به منظور جلب التفات برایش مشکلتر شده بود. فهمل ساعت کار را مرتبآ کمتر کرده بود؛ در سال اولِ خدمت
از هشت تا چهار کار میکرد، ولی از دو سال پیش به این طرف، کارش به صورتی درآمده بود که بهخوبی میتوانست آن را بین ساعت هشت تا یک انجام بدهد و تازه آنقدر هم وقت زیاد بیاورد که حوصلهاش سربرود و دقایقی را که سرگرم نظافتکاری بود تا نیم ساعت کش بدهد ــ خب، دیگر هیچ لکهای بر روی پلاک برنجی دیده نمیشد! درحالیکه آه میکشید درِ شیشهٔ روغن جلا را بست و کهنه را تا کرد. ماشینهای چاپ همانطور میکوبیدند و بیوقفه مطالب اخلاقی و پندواندرز بر روی کاغذ سفید چاپ میزدند. از لاشهٔ گراز هم همانطور خون میچکید. ماشینهای باری؛ شاگردها؛ راهبهها. زندگی در خیابان جریان داشت.
مشخصات کتاب بیلیارد در ساعت نه و نیم
نویسنده : هاینریش بل
مترجم : کیکاووس جهانداری
انتشارات : نشر ماهی
تعداد صفحات : 323 صفحه
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه