معرفی کتاب در کشور مردان :
در کشور مردان در لیبی در سال ۱۹۷۹ اتفاق میافتد و روایت زندگی پسر نه سالهای به نام سلیمان است. او در زندگی چند دلخوشی دارد: به خرابههای طرابلس میرود. با دوستانش آنجا بازی میکند و کادوهایی عجیب غریب از پدرش میگیرد که در سفر کاری در خارج است. اما آنچه عجیب است این است که او یک روز پدرش را در بازار میبیند و پدر از آشنایی دادن به او اجتناب میکند و پسرش را نادیده میگیرد. مگر پدر در سفر کاری نبود؟ چرا دروغ گفته است؟ همین موضوع باعث میشود تا سلیمان درگیر دنیایی شود که هیچ درکی از آن ندارد.
او در این کتاب در قالب داستان زندگی را در لیبی نمایش میدهد. دورانی پر از خشونت خفقان و وحشت که در جای جای زندگی مردم نهادینه شده است. زندگی با ترسی که هر لحظه اوج میگیرد. خشونت همه جا حضور دارد. زندگی مردم را به رفتارهای خشونت آمیز وادار کرده است و کسی یارای ایستادگی در برابر آن را ندارد. تنها یک نفر است که میکوشد از این دنیا فاصله بگیرد. مادر سلیمان که او را در همان دوران از کشور خارج میکند و خودش نمادی از مقاومت خاموش در برابر خشونت است.
هشام مطر هرچند هیچگاه از وقایع سیاسی دوران خودش نمیگوید اما با شرح عواطف و احساساتش گریزی هم به دنیای سیاست میزند. دنیایی که البته برای مخاطبان امروز آشنا است. جهانی که او ترسیم میکند با آغاز اعتراضات در لیبی و کشته شدن قذافی، به وضوح پیش چشم مردم جهان نقش بسته است.
در کشور مردان نامزد جایزه حلقه منتقدین کتاب آمریکا شد و توجه منتقدان را هم به خود جلب کرده است. این اولین رمان مطر بود و زمان انتشار با استقبال بالایی روبهرو شد.
بخشی از کتاب در کشور مردان :
در راه خانه، ساکتتر از پیش بودم و این دفعه بیهیچ زحمتی. همین که از میدان شهدا بیرون رفتیم، مامان نگاهش مدام به آینه جلو بود. وقتی جلو چراغ راهنمای بعدی ایستاد، دعایی زیر لب زمزمه میکرد. اتومبیلی چنان به ما چسبید که میتوانستم گونههای راننده را لمس کنم. چهار مرد که لباس تابستانی تیره پوشیده بودند، در اتومبیل تماشایمان میکردند. اول آنها را بجا نیاوردم، بعد یادم آمد. چنان یکهو یادم آمد که قلبم از جا کنده شد. همان افراد کمیته انقلابی بودند که هفته پیش آمده بودند اوستا رشید را با خود برده بودند.
مامان جلو را نگاه کرد، پشتش چند سانتیمتر از پشتی فاصله داشت و پنجههاش دور فرمان سفت شده بود. یک دست را خلاص کرد، روی زانویم گذاشت و با وقار پچپچ کرد: «جلوت را نگاه کن!»
چراغ که سبز شد، اتومبیل بغلدستی ما راه نیفتاد. همه میدانند که نباید از اتومبیل کمیته انقلابی جلو افتاد، اگر هم این کار را بکنی، باید جانب احتیاط را نگه داری و نشان ندهی که از آن خوشحالی. چند اتومبیل که نمیدانستند کی کنار ما ایستاده، بنا کردند به بوق زدن. مامان یواشیواش راه افتاد و بیشتر توی آینه جلو نگاه میکرد تا به خیابان. بعد گفت: «دنبال ما هستند، به عقب نگاه نکن!» من به زانوهای برهنهام زل زدم و همان دعا را بارها خواندم. احساس کردم کف دستهایم عرق کرده و کاغذ مومی حلواکنجدی خیس شده. به خانه که رسیدیم، مامان گفت: «خب، آنها رفتند.» بعد زیر لب گفت: «موشهای کثیف کار بهتری غیر از تعقیب ما ندارند.»
قلبم آرام گرفت و پشتم راست شد. دیگر دعا نخواندم.
شیخ مصطفی، امام مسجد محل، به من گفته بود: «آدم بیگناه دلیلی برای ترسیدن ندارد؛ فقط گناهکار است که با ترس زندگی میکند.»
برخلاف همیشه کمکش نکردم که خریدها را ببرد توی خانه. یکراست رفتم اتاقم و حلواکنجدی را روی تخت انداختم و دستهایم را تکانتکان دادم تا خون دوباره در آنها جریان پیدا کند. کتاب مصورم درباره لپسیس ماگنا را برداشتم. ده روز پیش برای اولین بار و بعدها معلوم شد برای آخرین بار از این شهر باستانی دیدار کردم. تصویر خرابههای این شهر که دریا ویرانش کرده بود، هنوز در ذهنم زنده بود. آرزو داشتم به آنجا برگردم.
تا ناچار نشده بودم، از اتاق بیرون نیامدم: بعد از اینکه ناهار حاضر کرد و سفره را چید و صدایم زد. نان را که تکه کرد، تکهای به من داد و من که دیدم خودش سالاد ندارد، کاسه سالاد را به طرفش هل دادم. وسط غذا پا شد رادیو را روشن کرد. مردی درباره کشاورزی و آباد کردن بیابان حرف میزد. بلند شدم گفتم: «دستت درد نکند.» و رفتم اتاقم. پشت سرم گفت: «میروم چرتی بزنم.» سکوتم وادارش میکرد حرفهایی بزند که لازم نبود. همیشه بعدازظهرها چرت میزد، همه میزدند، همه جز من. هیچ وقت اهل چرت زدن در بعدازظهر نبودم.
مشخصات کتاب در کشور مردان :
نویسنده : هشام مطر
مترجم : مهدی غبرایی
انتشارات : نیکو نشر
تعداد صفحات : 272 صفحه
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه