خاک آمریکا ماجرای زندگی لیدیا است. «روز پیش، لیدیا یک کتابفروشی داشت. روز پیش، لیدیا با یک روزنامهنگار ازدواج کرده بود. روز پیش، او همراه با تمام کسانی بود که از هر چیز دیگری در این دنیا بیشتر دوستشان داشت. امروز، پسر هشت ساله او، لوکا، تمام چیزیست که برایش باقی مانده است. به خاطر اوست که یک چاقو را روی ساق پایش بسته و پنهان میکند. به خاطر اوست که روی سقف قطاری که با سرعت تمام در حال حرکت است، میپرد.»
خاک آمریکا روایتی از سفر و زندگی لیدیا است. زمانی که برای نجات جان خود و فرزندش از دست کارتلهای مواد مخدر مکزیک به آمریکا مهاجرت میکند. نشریه لس آنجلس تایمز این رمان را «بالا برنده آدرنالین خون» میداند. نیویورک ژورنال معتقد است این اثر واقعگرایی مدرن و شگفت انگیز است.
بخش از کتاب خاک امریکا :
افسر سرش را آرام تکان میدهد. با صدایی ملایم میگوید: «بهتون اطمینان میدم اون مادرتون نیست.»
لیدیا بیحرکت، بدون این که پلک بزند ایستاده، کلیدهای شوهرش را محکم در دست گرفته. او میتواند زمان بیشتری را در این صحنه قتل عام بگذراند، ولی چرا؟ همه آنها رفتهاند. این چیزی نبود که او میخواست از آنها به یاد بیاورد. با گریه از میان شانزده جنازه افقی رد شده و وارد آشپزخانه میشود. بیرون از آن جا، مسئولین کارهایشان را از سر میگیرند.
لیدیا کمد اتاق خواب مادربزرگ را باز کرده و چیزی را از یک چمدان بیرون میآورد: کیف دستی قرمز کوچک. آن را باز میکند، پر از کیفهای پول کوچک است. کیفیست پر از کیف. همه آنها را روی تخت میریزد، کیف دستی مادربزرگ را باز کرده و تسبیح و کتاب دعای کوچک را از کشو بیرون آورده و همه را با دسته کلید سباستین در کیف میگذارد. بعد روی زمین زانو زده و دستش را زیر تشک تخت مادربزرگ میبرد. دستش را آن زیر این طرف و آن طرف میکشد و در نهایت یک دسته کاغذ لوله شده را بیرون میآورد. لوله کاغذ را باز میکند: پانزده هزار پِزو. همه را داخل کیف میگذارد. تمام کیفهای کوچک را داخل کمد میگذارد، کیف بزرگ را به دستشویی میبرد، کمد داروها را باز میکند و هر چیزی را که میتواند برمیدارد؛ برس مو، مسوواک، خمیر دندان، کرم، مرطوبکننده لب، موچین و قیچی. تمام این کارها را بدون هیچ فکری انجام میدهد، بدون این که حتی در نظر بگیرد هر کدام از آنها به چه دردی میخورند. این کار را میکند چون نمیداند باید چه کار دیگری انجام دهد.
اندازه کفش لیدیا و مادرش یکی ست، یک نعمت کوچک. لیدیا تنها کفش راحت مادرش را از کمد بر میدارد؛ کفش ورزشی طلایی رنگ با زیپی در کنارش، که مادربزرگ برای باغبانی از آن استفاده میکرد. دستبرد زدن در آشپزخانه ادامه پیدا میکند: یک جعبه کلوچه، یک قوطی بادام زمینی، دو بسته چیپس، تمام این چیزهای عجیب و محرمانه در کیف جا میشوند. کیف پول مادرش به قلاب پشت در آشپزخانه آویزان شده است، کنار دو قلاب دیگر که مادربزرگ پیشبند و کت چرمی مورد علاقهاش را میگذارد. لیدیا کیف پول را برداشته و داخل آن را نگاه میکند. مثل این است که دهان مادرش را باز کند. کیف پول یک وسیله شخصی ست. لیدیا همه چیز را بر میدارد، چرم قهوهای نرم را تا کرده و در جیب آخر کیف گذاشته و زیپش را میبندد.
وقتی لیدیا بر میگردد، کارآگاه کنار لوکا روی کاناپه نشسته، اما سوالی نمی پرسد. دفترچه و مدادش را روی میز قهوه گذاشته است.
لیدیا میگوید: «باید بریم.»
لوکا بدون این که چیزی به او بگوید، میایستد.
کارآگاه هم میایستد و میگوید: «سینیورا باید در مورد برگشتن به خونه، اون هم حالا، هشدار بدم. ممکنه امن نباشه. اگر یه کم صبر کنید شاید یکی از افراد بتونه شما رو ببره. میخواهید یه جای امن برای شما و پسرتون پیدا کنیم؟»
لیدیا با حیرت لبخند میزند. با پوزخند، نفسش را بیرون میدهد. «بدون مامورهای شما، شانس بیشتری دارم.» کارآگاه به او اخم میکند ولی سرش را به نشانه تایید تکان میدهد.
لیدیا میگوید: «لازم نکرده شما خودتون رو دلواپس سلامتی و امنیت ما بکنید. عدالت رو اجرا کنید. نگران اون باشید.»
مشخصات کتاب خاک امریکا:
نویسنده : جنین کامینز
مترجم : سمیه صادقی
انتشارات : ورا
تعداد صفحات : 354 صفحه
دانلود فایل ها
توجه: ممکن است تمام لینک های دانلود به دستور مقام قضایی حذف شده باشد...
بدون دیدگاه